دلم براي همه چيز تنگ شده براي صف بستن ها
...
پشت نيمکت نشستن ها
مداد مشکي و قرمز در دست گرفتن
غلط نوشتن...پاک کردن......پاک کن ...مداد تراش
جامدادي صورتي
زنگ تفريح

دويدن
بازي
آبخوري
لقمه ي نون پنير و گردو
گچ و تخته سياه
سطل قرمز کنار در  کلاس که ميرفتيم کنارش مدادامونو ميتراشيديم
.
نميگذارم  زندگي معصوميت کودکيم را ازم بگيرد
دلم به دنبال نشاط کودکيم ميگردد ولي روزي پيدايش ميکنم که چندان دور نيست
حالا بايد هر چه زودتر دست به کار شوم بايد آن را در دست بگيرم و به همگان عرضه کنم
بايد طعمش را بخاطر بياورند آنها که فراموشش کردند
من به اين حس مي بالم

  

اما  افسوس  که  او  نیست  و .............

 

 

 

صبح زود که بزنی بیرون ، قیافه دختر و پسرای کوچولویی رو میبینی که با چشمای پف کرده ولی با اشتیاق دارن میرن مدرسه! هنوز کفشاشون برق میزنه و قمقمه آبشون تو گزدنشونه! چه صادقانه دست به دست هم میدن و میرن مدرسه!

 


 

آی جوانی! کجایی که یادت بخیر!
یه وجه مشترک تو خاطرات هممون ، اولین روز مدرسه هست!
کلاس اول!
جز طلائیترین خاطرات هممون!
یه گروه از بچه ها نیومده شروع کرده بودن به بازی! یادش بخیر بعضیا هم داشتن گریه میکردن!